ساقيى جام سوى ما آورد
نزد ما خوش تر است از ماورد
چشم ما روشن است و روشن باد
کابرويى بروى ما آورد
عاشقان درد درد مى نوشند
اين چنين درد کى خورد بى درد
عشق او مرد مرد مى جويد
مرد عشقش کجا بود نامرد
عقل گر پند مى دهد مشنو
چه شنوى وعظ واعظ دم سرد
ساغر مى مدام مى نوشم
به ازين جام باده بايد خورد
رند مستى که ذوق ما دريافت
آفرين خدا به سيد کرد