کردگار از کرم عيانم کرد
واقف از حال اين و آنم کرد
من چو بى نام و بى نشان بودم
بى نشانى مرا نشانم کرد
به تجلى ظاهر و باطن
گاه پيدا و گه نهانم کرد
در دل آمد به جاى جان بنشست
رحمتى خوش به جاى جانم کرد
مى خمخانه را به من بخشيد
ساقى مست عاشقانم کرد
تا شوم رهبر همه رندان
رهنمونم به ره روانم کرد
شرح علم بديع او خواندم
اين معانى از آن بيانم کرد
نعمت الله به من عطا فرمود
رازق رزق بندگانم کرد
چو ز هستى خود فنا گشتم
باقى ملک جاودانم کرد