شماره ٥٠٠: هواى درد بى درمان که دارد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هواى درد بى درمان که دارد
سر سوداى بى سامان که دارد
رفيق راه بى پايان که جويد
خيال مجلس جانان که دارد
همه کسى طالب آنند و ما هم
از اين بگذر به بين تا آن که دارد
چو کفر زلف او دين و دلم برد
نظر بر منظر ايمان که دارد
مرا مهمان جان است او شب و روز
چنين شاهى بگو مهمان که دارد
قدح گرديد و اکنون نوبت ماست
در اين دوران چنين دوران که دارد
به عشقش چون مجال خود ندارم
بگو پرواى خان ومان که دارد
چو من از جان و دل کردم تبرا
غم از دشوارى و آسان که دارد
هوس دارم که جان خود ببازم
ولى سيد نظر بر جان که دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید