شماره ٤٨٣: مرا حالى است با جانان که جانم در نمى گنجد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مرا حالى است با جانان که جانم در نمى گنجد
مرا سرى است با دلبر که دل در بر نمى گنجد
خرابات است و ما سرمست و ساقى جام مى بر دست
در اين خلوتسراى دل بجز دلبر نمى گنجد
چه غوغايى است درد او که در هر دل نمى باشد
چه سودائى است عشق او که در هر سر نمى گنجد
دلم عود است و آتش عشق و سينه مجمر سوزان
ز شوق سوختن عودم در اين مجمر نمى گنجد
چه حرف است اينکه مى خوانم که در کاغذ نمى يابم
چه علم است اينکه مى دانم که در دفتر نمى گنجد
برو اى عقل سرگردان گران جانى مکن با ما
سبک روحان همه جمعند گران جان در نمى گنجد
نديم مجلس شاهم حريف نعمت اللهم
لب ساغر همى بوسم سخن ديگر نمى گنجد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید