شماره ٤٧٩: خرابات است و خم در جوش و ساقى مست و ما بيخود

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خرابات است و خم در جوش و ساقى مست و ما بيخود
سر از دستار نشناسيم و مى از جام و نيک از بد
حضور باده نوشان است و رندان جمله سرمستند
نمى يابم کسى مخمور اگر يک بينم و ور صد
اگر شمعى ز دل گرمى بپيچد از هوايش سر
روان از آتش غيرت کشيدش تيغ و بر سر زد
ز آب و خاک ميخانه مرا ايجاد فرمودند
زهى جام و زهى باده زهى موجد زهى موجد
در آن سرحد که جان بازند ما آنجا وطن داريم
که دارد عشق همراهى که مى آيد بدان سرحد
گذر فرما به خاک ما زيارت کن دمى ما را
که نور روى ما روشن توان ديدن درآن مرقد
صراط مستقيم من طريق نعمت الله است
به عمر خود نمى گردم سر موئى ز راه خود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید