شماره ٤٦٩: آب چشم ما بهر سو رو نهاد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آب چشم ما بهر سو رو نهاد
اشک خون آلود ما بر رو فتاد
جز خيال روى او نقشى نديد
ديده ما تا نظر را برگشاد
تا ببوسد خاک پايش آفتاب
بر سرکويش رسيد و سرنهاد
داد ساقى داد سرمستان تمام
زاهد مخمور را جامى نداد
اى که گوئى عقل استادى خوش است
عقل مزدور است و عشقش اوستاد
لحظه اى بى او نمى خواهيم عمر
جان ما بى عشق او يک دم مباد
نعمت الله رفت ياد او به خير
ياد بادا نعمت الله ياد باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید