شماره ٤٢٨: عقل مشوش دماغ، از سرما رفت رفت

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عقل مشوش دماغ، از سرما رفت رفت
عشق درآمد ز در، عقل زجا رفت رفت
نقش خيالى نگاشت، هيچ حقيقت نداشت
بود هوا در سرش، هم به هوا رفت رفت
عمر به باد هوا، داد در اين گفت و گو
ميل صوابى نکرد، راه خطا رفت رفت
عاشق مستى رسيد، عربده آغاز کرد
عاقل مخمور از آن، از بر ما رفت رفت
هرکه به دريا فتاد، نام ونشانش مجو
بشنو وديگر مگو، خواجه چرا رفت رفت
جام حبابى پرآب، گر شکند صورتش
معنى او آب بود، آب کجا رفت رفت
سيد هر دو سرا ، آمده بود از خدا
باز به حکم خدا، نزد خدا رفت رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید