شماره ٤٢٦: يار ما زارى ما نشنيد و رفت

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
يار ما زارى ما نشنيد و رفت
آمد و در حال وا گرديد و رفت
زلف او در تاب رفت از دست ما
دل ربود و سر زما پيچيد و رفت
جان ما را يک زمان دلشاد کرد
حال ما يک لحظه اى وا ديد و رفت
عمر ما بود وروان از ما گذشت
گفتمش بنشين دمى نشنيد و رفت
گرچه باجان منش پيوندهاست
بيوفا پيوند خود ببريد و رفت
عقل آمد تا مرا راهى زند
رند مستى ديد از او ترسيد و رفت
نعمت الله بود يار غار ما
گوشه اى از دوستان بگزيد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید