صحبت جانان من مجلس روحانى است
مفرش خاک درش مسند سلطانى است
لايق هر عاشقى نيست غم عشق او
شادى جان کسى کو به غم ارزانى است
مايه دکان جان درد دل است اى عزيز
حاصل سوداى عشق بى سروسامانى است
شهر وجودم تمام بنده فرمان اوست
جمله اقليم دل مملکت جانى است
کفر سر زلف او رونق ايمان من
رونق ايمان ز کفر اين چه مسلمانى است
ليلى صاحب نظر واله مجنون او
عاقلى و عشق او غايت نادانى است
دوش درآمد ز در دلبر سرمست گفت
عاشق يکتاى من سيد بى ثانى است