نعمت الله در شراب افتاده است
سربه پاى خم مى بنهاده است
در خرابات مغان بزمى نهاد
خوش در ميخانه اى بگشاده است
در صدف در يتيمى يافته
گوهر اصليست نه بيجاده است
ما خراباتى ورند عاشقيم
چون توان کردن چنين افتاده است
آب چشم ما به هر سو رو نهاد
عزتش داريد مردم زاده است
بنده جانى جانانيم ما
جان ما از بندگى آزاده است
سيد ما رهنماى عارفى است
در طريق عاشقى بر جاده است