شماره ٢٨١: جامى ز مى پر از مى دربزم ما روان است

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جامى ز مى پر از مى دربزم ما روان است
هرگز که ديده باشد جامى که آنچنان است
عالم بود چو جامى باده در او تجلى
اين جام وباده باهم مانند جسم وجان است
ازنور روى ساقى شد بزم ما منور
وان نور چشم مردم از ديده ها نهان است
درعمر خود کنارى خالى نديدم از وى
لطفش نگر که دايم با جمله درميان است
جائى که اسم باشد بى شک بود مسما
هرجا که مظهرى هست اسمى بنام آن است
آئينه اى که بينى روئى به تو نمايد
جام مئى که نوشى ساقى درآن عيان است
جام وشراب وساقي، معشوق و عشق و عاشق
هرسه يکى است اينجا اين قول عاشقان است
سيلاب رحمت او سيراب کرد ما را
هر قطره اى از اين بحر درياى بى کران است
ديديم نعمت الله سرمست در خرابات
ميخانه در گشاده سرحلقه مغان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید