شماره ١٦٨: درد با همدرد اگر گوئى رواست

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
درد با همدرد اگر گوئى رواست
درد با بى درد گفتن خود خطاست
دردمندانيم و دردى مى خوريم
دردمندى همچو ما ديگر کجاست
درد دردش نوش کن گر عاشقى
زانکه درد درد او ما را دواست
در نظر داريم بحر بيکران
آب روى ما همه از عين ماست
عشق در دور است و ما همراه او
سير ما بى ابتدا و انتهاست
جمله موجوديم از جود وجود
هرچه موجود است نور کبرياست
هيچ شيى بى نعمت الله هست نيست
هرچه هست و بود و باشد با خداست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید