چون برآمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو يکى شد برف و آب
جام مى بر دست و مى گردم به ذوق
در خرابات مغان مست و خراب
کس نبيند از هزاران زهد و علم
آنچه من ديدم ز يک جرعه شراب
لوح محفوظ است ما را در نظر
خود که دارد اين چنين ام الکتاب
اصل گل آب است و فرع آب گل
اصل و فرعش دوست دارم چون گلاب
چون نيم هشيار بگذر از سرم
چون ندارم عقل بگذار احتساب
باده مى نوشم مدام از جام عشق
در حضور سيد خود بى حساب