شماره ٧٥٥: خطى که گرد رخ او ز مشک ناب بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
خطى که گرد رخ او ز مشک ناب بود
يکى ز حلقه بگوشانش آفتاب بود
به خواب نازنديده است دولت بيدار
گشايشى که در آن چشم نيمخواب بود
چنين که سنگدل افتاده کوه تمکينت
عجب که ناله عشاق را جواب بود
شراب تلخ ز شيرين بود گواراتر
ز لطف بيش مرا چشم برعتاب بود
ز علم رسم دل خويش ساده که کتاب
به چشم زنده دلان پرده هاى خواب بود
ز روشنايى دل ظلمت است قسمت نفس
سياه روزى خفاش از آفتاب بود
فريب جلوه دنيا مخور ز بى بصرى
که غول تشنه لبان موجه سراب بود
به سعى خويش بودغره از سياه دلى
اگر چه بال و پرسايه ز آفتاب بود
شمرده نه قدم خويش تا رسى به مراد
که دورى ره نزديک از شتاب بود
ز روشنايى دل خواب شد به چشمم تلخ
نمک به ديده روزن ز ماهتاب بود
ز برگ عيش دگرها شوند اگر خوشوقت
حضور صائب از انديشه صواب بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید