شماره ٧٢٨: ز درد چهره محال است مرد زرد کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ز درد چهره محال است مرد زرد کند
چه لايق است که اظهار درد مردکند
ز درد نيست اگر زير تيغ آه کشم
که هر کجا که فشانند آب گرد کند
علاج خصم زبردست نيست جزتسليم
به آسمان چه ضرورست کس نبرد کند
شود ز رفتن روشندلان جهان غمگين
که زرد روى زمين آفتاب زرد کند
توان به خون جگر سرخ داشت تا رخسار
کسى چرا ز طمع روى خويش زرد کند
ز حرف سخت شدن رنجه فرع هشيارى است
ترا که نيست شعورى سخن چه درد کند
چنين که ريشه دوانده است در تو بيدردى
عجب عجب که ترا عشق اهل درد کند
کند چو صبح کسى آفتاب را تسخير
که زندگانى خودصرف آه سرد کند
شود به رنگ طلا ناقصى تمام عيار
که رخ ز سيلى استاد لاجورد کند
مپرس حال من اى سنگدل که هيهات است
که عرض حال به بيدرد اهل درد کند
طمع ز اختر دولت مدار يکرنگى
که هر چه سبز کند آفتاب زرد کند
نسيم فتح چو پروانه گرد آن گردد
که پاى همچو علم سخت درنبرد کند
نفس شمرده زند هرکه چون سحر صائب
کلام روشن خودرا جهان نورد کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید