شماره ٦٩٤: فلک به آبله خار ديده مى ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فلک به آبله خار ديده مى ماند
زمين به دامن در خون کشيده مى ماند
طراوت از ثمر آسمانيان رفته است
ترنج ماه به نار کفيده مى ماند
زمين ساکن وخورشيد آتشين جولان
به دست وزانوى ماتم رسيده مى ماند
نه سبزه اش بطراوت نه لاله اش بصفا
فضاى باغ به کشت چريده مى ماند
شکفته چون شوم از بوستان که لاله وگل
به سينه هاى جراحت رسيده مى ماند
ز رشته هاى سرشکم که چشم بدمرساد
زمين به صفحه مسطر کشيده مى ماند
مگر هماى سعادت هواى من دارد
که دل به طاير شهباز ديده مى ماند
ز آب چشم که اين تاک سبز گرديده است
که اين شراب به خون چکيده مى ماند
کمند حادثه را چين نارسايى نيست
رميدنى به غزال رميده مى ماند
گلى که ديده شبنم به خون نشسته اوست
به پشت دست ندامت گزيده مى ماند
ز روى لاله ازان چشم برنمى دارم
که اندکى به دل داغ ديده مى ماند
چو تير راست روان برزمين نمى مانند
عداوتى به سپهر خميده مى ماند
تمتع از رخ گل مى برند ديده وران
به عندليب گلوى دريده مى ماند
زبس که آبله دل زهم نمى گسلد
نفس به رشته گوهر کشيده مى ماند
سخن شناس اگر در جهان بود صائب
مرا کدام غزل از قصيده مى ماند
جواب آن غزل است اين که گفت عارف روم
خزان به گونه هجران کشيده مى ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید