شماره ٦٨٢: چنان که حسن ترا هيچ کس نمى داند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چنان که حسن ترا هيچ کس نمى داند
ز عشق حال مرا هيچ کس نمى داند
ترا ز اهل وفا هيچ کس نمى داند
مرا سزاى جفا هيچ کس نمى داند
بجز دلت که زبان با دلم يکى دارد
عيار شوق مرا هيچ کس نمى داند
اگر چه جوهريان عزيز دارد مصر
بهاى يوسف ما هيچ کس نمى داند
ز خاکمال يتيمى گهر نگردد خوار
چه شد که قدر وفا هيچ کس نميداند
بغير من که درين بوته ها گداخته ام
عيار شرم و حيا هيچ کس نمى داند
زبان غنچه پيچيده را درين گلزار
بجز نسيم صبا هيچ کس نمى داند
چو عاجزان سپرانداز پيش مژگانش
که دفع تير قضا هيچ کس نمى داند
کليد مخزن اسرار غيب در غيب است
دهان تنگ ترا هيچ کس نمى داند
درين بساط زبان شکسته دل را
بغير زلف دوتا هيچ کس نمى داند
حجاب نيست در بسته عيبجويان را
بخيل را چوگدا هيچ کس نمى داند
ز وعده تو گرهها که در دل است مرا
بغير بند قبا هيچ کس نمى داند
زبس يگانه شدم با جهان ز يکرنگى
مرا ز خويش جدا هيچ کس نمى داند
قماش دست بلورين وپاى سيمين را
بجز نگار وحنا هيچ کس نمى داند
چو موجه اى که به دريا بيکنار افتد
قرارگاه مرا هيچ کس نميداند
اگر چه خانه آيينه است روى زمين
نفس کشيدن ما هيچ کس نمى داند
بغير نرگس بيمار گلرخان صائب
علاج درد مرا هيچ کس نمى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید