شماره ٦٢٦: عرق نه از رخ آن گلعذار مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عرق نه از رخ آن گلعذار مى ريزد
ستاره از فلک فتنه بار مى ريزد
گره به رشته پرواز من گلى زده است
که از نسيم توجه ز بار مى ريزد
بناى زندگى خضر هم به آب رسيد
هنوز از لب تيغش خمار مى ريزد
حذر ز صحبت ناجنس حرز عافيت است
که خون ز سر انگشت خار مى ريزد
درين زمانه که رسم گرفتگى عام است
چگونه رنگ ز دست بهار مى ريزد؟
چو تاک سر زده، هرجا که حرف مى گذرد
سرشکم از مژه بى اختيار مى ريزد
لبى که تنگ شکر شد دهان ساغر ازو
به چشم من نمک انتظار مى ريزد
مرا به زخم زبان خصم مى دهد تهديد
به چاک پيرهن شعله خار مى ريزد
صفير خامه صائب بلند چون گردد
ز آبگينه دلها غبار مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید