شماره ٦٢٣: به مى غم از دل افگار برنمى خيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به مى غم از دل افگار برنمى خيزد
به آب از آينه زنگار برنمى خيزد
ز داغ نيست دل دردمند من خالى
که شمع از سر بيمار برنمى خيزد
مجو ملايمت از مردم خسيس نهاد
که بوى گل ز خس و خار برنمى خيزد
کدام سرد نفس در ميان اين جمع است؟
که مهرم از لب گفتار برنمى خيزد
شکسته تو عمارت پذير نيست چو ماه
فتاده تو چو ديوار برنمى خيزد
به آب هرزه درا تهمت است هموارى
صدا ز مردم هموار برنمى خيزد
شده است عام ز بس قحط خنده شادى
صداى کبک ز کهسار برنمى خيزد
به محفلى که خوشامد فسانه پردازست
ز خواب، دولت بيدار برنمى خيزد
چگونه پشت لب يار سبز شد از خط؟
گياه اگر ز نمکزار برنمى خيزد
گذشت حشر و همان خواب خواجه سنگين است
ز خاک زود گرانبار برنمى خيزد
گهر شود چو صدف در زمين قابل تخم
ز خاک ميکده هشيار برنمى خيزد
نمى شود به زر و سيم حرص مستغنى
به گنج پيچ و خم از مار برنمى خيزد
اگر نه سرمه خواب است تيرگى صائب
چرا ز خواب، سيه کار برنمى خيزد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید