شماره ٥٨٩: دل غريب مرا بوى گل بجا آورد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل غريب مرا بوى گل بجا آورد
کز آن بهار خبرهاى آشنا آورد
به بوى پيرهن مصر بد مرساد!
که کار بسته ما را گرهگشا آورد
ز تيغ، فيض دم صبح عيد مى يابد
کسى که روى به سرمنزل رضا آورد
غرور عشق زليخا بهانه انگيزست
وگرنه يوسف ما بندگى بجا آورد
هميشه سبز ز آب حيات باد چو خضر
خطى که حسن ترا بر سر وفا آورد
شکايت از ستم آسمان مروت نيست
که برگ سبزى ازان يار آشنا آورد
اگرچه گل به رخ يار نسبتى دارد
بديهه عرق شرم از کجا آورد؟
همان که از گل بى خار داشت خار دريغ
مرا به سير مغيلان پرهنه پا آورد
کجا به ناف کند بازگشت نافه چين؟
نمى توان دل رم کرده را بجا آورد
بساط مخمل و اطلس ز نقش ساده شده است
ز نقشهاى مرادى که بوريا آورد
خط مسلمى از دار و گير عقل گرفت
به آستانه عشق آن که التجا آورد
رسيد تا به سگش استخوان من صائب
چها که بر سر من سايه هما آورد!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید