شماره ٥٨٤: مرا ز خويش کى آن غنچه لب جدا مى کرد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا ز خويش کى آن غنچه لب جدا مى کرد؟
به حرف و صوت اگر شوقم اکتفا مى کرد
اگر به ديده من يار خويش را مى ديد
به روزگار من خسته دل چها مى کرد
نخست طاقت ديدار کاش مى بخشيد
ز من کسى که تمناى رونما مى کرد
خبر نداشت که بر خاک نقش خواهد بست
مرا کسى که ز خاک درش جدا مى کرد
ز جغد، ناز پريزاد مى کشد امروز
سرى که سرکشى از سايه هما مى کرد
نظر ز روى عجوز جهان نمى بستم
اگر به ديدن او خنده ام وفا مى کرد
نصيبى از کرم وجود، بحر اگر مى داشت
چرا صدف دهن خود به ابر وا مى کرد؟
نبود نور بصيرت به چشم صائب را
وگرنه دامن فرصت کجا رها مى کرد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید