خوش آن که از دو جهان گوشه غمى دارد
هميشه سر به گريبان ماتمى دارد
تو مرد صحبت دل نيستي، چه مى دانى
که سر به جيب کشيدن چه عالمى دارد
اگر چه ملک عدم کم عمارت افتاده است
غريب دامن صحراى خرمى دارد
مکن ز رزق شکايت که کعبه با آن قدر
ز تلخ و شور همين آب زمزمى دارد
هزار جان مقدس فداى تيغ تو باد
که در گشايش دلها عجب دمى دارد!
لب پياله نمى آيد از نشاط بهم
زمين ميکده خوش خاک بى غمى دارد
مباد پنجه جرأت در آستين دزدى
کمان چرخ مقوس همين دمى دارد
تو محو عالم فکر خودي، نمى دانى
که فکر صائب ما نيز عالمى دارد