بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آيد
با نفس سوختگى سرمه به آواز آيد
از غريبى به وطن مى روم و مى گويم
وقت آن خوش که به غربت ز وطن باز آيد
ذوق کاوش اگر اين است که من يافته ام
سينه کبک به عذر قدم باز آيد
ساده دل را نبود بند خموشى به زبان
پرده پوشى کى از آيينه غماز آيد؟
رگ جانم هدف نشتر الماس شود
ناخن ريشى اگر بر جگر ساز آيد