شماره ٣٢٠: روشنانى که ز خورشيد نظر مى گيرند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
روشنانى که ز خورشيد نظر مى گيرند
چشم نظارگيان را به گهر مى گيرند
جامه شهپر طاوس در او مى پوشند
بيضه زاغ اگر در ته پر مى گيرند
نتوانند به صد قرن گرفتن شاهان
کشورى را که به يک آه سحر مى گيرند
رهرو عشق به دنبال نبيند چون برق
کاهلان هر نفس از خويش خبر مى گيرند
سخن پاک محال است که بر خاک افتد
طوطيان مزد خود آخر ز شکر مى گيرند
اى که با سوختگان ذوق تکلم دارى
سرمه در راه نفس ريز که در مى گيرند
خبر از قافله ريگ روان مى گيرند
از من اين بيخبرانى که خبر مى گيرند
پردلان چشم ندارند که دشمن بينند
نه ز عجزست که بر روي، سپر مى گيرند
خجل از آبله هاى دل خويشم که مدام
ساغرى پيش من تشنه جگر مى گيرند
خنده با چاشنى عمر نمى گردد جمع
پسته را بى لب خندان به شکر مى گيرند
عنقريب است نفس سوختگان خط سبز
از لبش داد من تشنه جگر مى گيرند
صائب اين صاف ضميران چو دهن باز کنند
چون صدف دامنى از در و گهر مى گيرند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید