شماره ٢٩٢: دردمندان که به ناخن جگر خود خستند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دردمندان که به ناخن جگر خود خستند
چشمه خويش به درياى بقا پيوستند
خود حسابان که کشيدند به ديوان خود را
در همين نشأه ز آشوب قيامت رستند
خاکيانى که به معمارى تن کوشيدند
در ره آب بقا سد سکندر بستند
چه بغير از نفس سوخته حاصل دارند؟
دانه هايى که درين شوره زمين پا بستند
عمر در ماتم احباب به افسوس مبر
شکر کن شکر کز اين خواب پريشان جستند
سنگ بر کعبه زنان شيشه خود مى شکنند
واى بر سنگدلانى که دلى را خستند
عرق چهره خورشيد جهانتاب شوند
شبنمى چند که در دامن گل ننشستند
مى توانند به يک حمله دو صد قلب شکست
همچو ابرو دو سر آمد چو بهم پيوستند
دامن وصل شکر در کف جمعى افتاد
که چو نى در جگر خاک کمر را بستند
اى خوش آن مايه درستان که ز بى آزارى
هيچ دل غير دل خسته خود نشکستند
صائب از خلق جدا باش که موران ضعيف
مار گشتند به ظاهر چو به هم پيوستند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید