به لبم بى تو چنان تند نفس مى آمد
که ز تبخاله ام آواز جرس مى آمد
سالم از باديه اى برد مرا بيخبرى
که ز هر خار در او کار عسس مى آمد
ناله مرغ گرفتار اثرگر مى داشت
گل نفس سوخته تا کنج قفس مى آمد
به شتابى دل ازين وادى خونخوار گذشت
که ز هر آبله اش بانگ جرس مى آمد
آرزو خار و خسى نيست که آخر گردد
ورنه با شعله خوى تو که بس مى آمد؟
به چه تقصير به زندان گهر افکندند؟
آن که چون آب به کار همه کس مى آمد
به تهيدستى من موج کجا مى خنديد؟
از حباب من اگر ضبط نفس مى آمد
فارغ از پرسش ديوان قيامت مى شد
اگر آن دشمن جان بر سرکس مى آمد
بوالهوس بر سر کوى تو مجاور مى بود
گر حقيقت ز سگ هرزه مرس مى آمد
صائب آن شوخ اگر درد محبت مى داشت
کى به دلجوئى ارباب هوس مى آمد؟