شماره ٢٣٧: قبله زن صفتان آينه زر باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
قبله زن صفتان آينه زر باشد
مرد را آينه زندان سکندر باشد
از خموشى دهن غنچه پر از زر باشد
صدف از بسته لبى مخزن گوهر باشد
در سپردارى سيمين بدنان آفتهاست
که گريبان صدف چاک ز گوهر باشد
باطن و ظاهر خود هر که کند صاف چو بحر
ظاهر و باطن او عنبر و گوهر باشد
در خطرگاه جهان صيد سلامت جو را
جوشنى بهتر ازان نيست که لاغر باشد
بى نيازند ز دنياى دنى ناموران
سکه را روى محال است که در زر باشد
دشمن خانگى از خصم برونى بترست
بيشتر شکوه يوسف ز برادر باشد
پا به دامن چو کشيدى به بهشت افتادى
دل چو شستى ز طمع چشمه کوثر باشد
ناله و آه ندارد اثرى در دل عشق
تيغ آسوده ز پيچ و خم جوهر باشد
بس که ترسيده ام از صورت بى معنى خلق
ننهم پا به سرايى که مصور باشد!
در کف عشق جوانمرد، دل چاک، مرا
ذوالفقارى است که در قبضه حيدر باشد
عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نيست ده انگشت برابر باشد
نيست جز چشم تهى رزق حباب از دريا
باده خوب است به اندازه ساغر باشد
هر که را خوف و رجا نيست زمين گير بود
به کجا مى رسد آن مرغ که يک پر باشد؟
در قيامت که شود آب ز گرمى دل سنگ
چه خلل دارد اگر دامان ما تر باشد؟
ما به يک سجده خشکيم ز بيرون قانع
تا که را راه به آن مجلس انور باشد
نيست ممکن به فراغت نکشد هموارى
بستر رشته هموار ز گوهر باشد
ديده سير به دست آر درين عرصه که دام
از تهى چشمى با خاک برابر باشد
نيست چون شعله جواله قرارش صائب
شعله گر بستر و بالين سمندر باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید