شماره ٢٣٤: چند جان سختى ما سنگ ره ما باشد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چند جان سختى ما سنگ ره ما باشد؟
صدف ما گره خاطر دريا باشد
رحمت آن نيست که طاعت نکند عصيان را
سيل يک لحظه غبار دل دريا باشد
نيستم عقل که مردود نظرها باشم
درد عشقم که مرا در همه دل جا باشد
طالب گوهر عشقي، دل روشن به کف آر
لگن شمع تجلى يد بيضا باشد
اشک عشاق، نظر بسته به دامان آيد
طفل اين قوم گريزان ز تماشا باشد
هر که با دختر رز دست در آغوش کند
مى خورم خونش، اگر پنبه مينا باشد
عجبى نيست که رفتار فراموش کند
عرق از بس به رخش محو تماشا باشد
هر که را درد طلب نيست غم رزق خورد
رزق ما در قدم آبله پا باشد
دل صائب نکشد ناز ترشرويى بحر
روزى اين صدف از عالم بالا باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید