شماره ٢٠٣: چون خط از چهره آن ماه لقا برخيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چون خط از چهره آن ماه لقا برخيزد
زنگ از آيينه بينايى ما برخيزد
بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار
ننشسته است غبارى که ز جا برخيزد
داغ غيرت به دل خضر و مسيحا سوزد
لاله اى کز سر خاک شهدا برخيزد
در بساطى که گهر گرد يتيمى دارد
چه غبار از دل غم ديده ما برخيزد؟
خضر از سبزه خوابيده گران خيزترست
پيش آن کس که ز شوق تو ز جا برخيزد
من و آن حسن جهانسوز که در محفل او
از سپندى که نسوزند صدا برخيزد
تا نظر واکند از پاى فتد چون نرگس
هر که از خاک به امداد عصا برخيزد
راه خوابيده محال است که بيدار شود
اگر از شش جهت آواز درا برخيزد
اژدها را طمع گنج گوارا سازد
از سر راه محال است گدا برخيزد
خامشى تبت وارونه پرگويان است
نيست ممکن که ز يک دست صدا برخيزد
به شتابى گذرم صائب ازين وحشتگاه
که ز هر آبله ام بانگ درا برخيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید