شماره ١٨٢: عشق اول به دل سوخته آدم زد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق اول به دل سوخته آدم زد
مايه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد
در دل و جان ملک شور قيامت افتاد
زان نمک کز لب خود بر جگر آدم زد
تن خاکى که همان ديد ز انسان ابليس
مشت خاکى است که بر ديده نامحرم زد
من همان روز ز جمعيت دل شستم دست
که صبا دست در آن طره خم در خم زد
چون گل صبح به خون شست همان دم رخسار
به خوشى يک دو نفس هر که درين عالم زد
برد از دست و دل تاجوران گيرايى
پشت پايى که به دولت پسر ادهم زد
شادى برد نيرزد به حريف آزارى
بيش برد آن که درين دايره نقش کم زد
پاى خم را مده از دست به افسون صلاح
که مرا راه خرابات زد و محکم زد
در شکنجه است ز شورابه دريا دايم
هر که چون دانه گوهر ز يتيمى دم زد
هر که قد ساخت دو تا پيش حق از بهر بهشت
بوسه بر دست سليمان ز پى خاتم زد
معنى از دعوى گفتار قلم را لب بست
عيسى اين مهر خموشى به لب مريم زد
گر چه جان بخش بود همچو مسيحا نفست
پيش آن آينه رخسار نبايد دم زد
صائب از عشق چسان قامت خود راست کند؟
که فلک از ته اين بار گران پس خم زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید