شماره ١٦٦: حسن آن روز که آيينه مصفا مى کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
حسن آن روز که آيينه مصفا مى کرد
عشق در پرده زنگار تماشا مى کرد
از نفس سوختگى خال لب ساحل شد
گوهر ما که تلاش دل دريا مى کرد
شوق هر چاک که در پرده دل مى افکند
رخنه اى بود که در گنبد مينا مى کرد
برق آن حسن جهانسوز به يکدم مى سوخت
شوق چندان که پر و بال مهيا مى کرد
سنگ اطفال مرا لنگر بيتابى شد
ور نه ديوانه من روى به صحرا مى کرد
آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش
کاش يک بار نگاهى به ته پا مى کرد
هر طرف نافه دل بود که مى ريخت به خاک
هر گره کز سر زلف تو صبا وا مى کرد
به تو مى داد خط بندگى يوسف را
گر ترا ديده يعقوب تماشا مى کرد
مردم از عشق مراد دو جهان مى جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا مى کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید