شماره ٥٧: سخن عشق محال است مکرر گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر در هر نفسى عالم ديگر گردد
سخن عشق به تکرار ندارد حاجت
کى تهى حوصله بحر ز گوهر گردد؟
از جنون حرف مکرر نشنيده است کسى
حرف عقل است که نشنيده مکرر گردد
نظر پير مغان گرمتر از خورشيدست
چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟
کفر نعمت بود از جنت اگر ياد کند
ديدن روى تو آن را که ميسر گردد
پله حسن به تمکين ز تماشايى شد
يوسف از جوش خريدار به لنگر گردد
نفس آن روز برآرم به خوشى از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد
به زر قلب ز اخوان نخرد يوسف را
از تماشاى تو چشمى که توانگر گردد
گر به ميخانه مرا جاذبه پير مغان
از کرم راهنما نوبت ديگر گردد:
دست وقتى کنم از گردن مينا کوتاه
که مرا طوق گريبان خط ساغر گردد
مى پرد ديده اميد دو عالم صائب
تا که را دولت ديدار ميسر گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید