شماره ١٢: مصفا تا نمى گردد، زتن جان بر نمى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مصفا تا نمى گردد، زتن جان بر نمى آيد
نگردد پاک تا يوسف، ز زندان برنمى آيد
گريبان لحد را چاک خواهد کرد اشک من
تنور از عهده تسخير طوفان برنمى آيد
به راه دشمنان خود کدامين خار مى ريزم؟
که از پيش دو چشمم همچو مژگان برنمى آيد
چو حيرت چشم بندى مى کند ذرات عالم را
چرا از ابر آن خورشيد تابان برنمى آيد؟
حيا چندان که خود را مى کشد در پرده پوشيها
به شوخيهاى آن چاک گريبان برنمى آيد
کدامين شب نمى ريزد زکلکم مصرع رنگين؟
کدامين روز شيرى زين نيستان برنمى آيد؟
کشيدم تا قدم از کوى هستى خون عرق کردم
ازين گل پاى خواب آلود آسان برنمى آيد
زچندين آه اگر يک آه اثر دارد غنيمت دان
که دايم ماه مصر از چاه کنعان برنمى آيد
دل گرمى مگر هنگامه افروزى کند، ورنه
به اين بزم خنک خورشيد تابان برنمى آيد
تو تا از پرده شرم و حيا بيرون نمى آيى
نگاه از ديده عاشق به سامان برنمى آيد
مگر جولان او صائب قيامت را عيان سازد
وگرنه هيچ گردى زين نمکدان نمى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید