شماره ٧٦٤: دوش در خواب مرا بابت خودکارى بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دوش در خواب مرا بابت خودکارى بود
بت پرستى را در خدمت بت يارى بود
کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت
که از او هر رگ من رشته زنارى بود
گفتمش، بود غم مات گهي، آن بدمهر
از براى دل ما نيز بگفت، آرى بود
دل گمگشته همى جستم در هر مويش
خنده مى کرد به شوخى که دلت بارى بود
سرگذشت دل خود گفتم در پيش خيال
محرم راز شب تيره و ديوارى بود
زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آرى
يادمى آيدم آنجا که گرفتارى بود
مى تراويد از چشم ترم اندک اندک
هر کجا در جگر سوخته آزارى بود
شمع بگريست زمانى و زهر سوز بمرد
سوزم از گريه همى مرد که بسيارى بود
هر که خسرو را ديد از تو جدا، گفت به درد
وقتى اين بلبل شوريده به گلزارى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید