شماره ٧٥٨: نشدش دل که دمى پهلوى ما بنشيند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نشدش دل که دمى پهلوى ما بنشيند
گل هم آخر قدرى پيش گيا بنشيند
جان من ياد کن آن را که به بوى چو تويى
همه شب بر گذر باد صبا بنشيند
کشى از غمزه، چه اميد سلامت باشد
اندر آن سينه که آن تير بلا بنشيند؟
از تو صد درد نهان دارم و بيرون ندهم
تا همان درد تو بر جاى دوا بنشيند
ملک خوبيت فزون باد به عهدت، گر چه
فتنه يکدم نتواند که ز پا بنشيند
آب شد خون دلم، شانه کن آن زلف آخر
مگر آن موى پريشان تو جا بنشيند
تا بود باد جوانى به سر گلرويان
آتش سينه عاشق ز کجا بنشيند؟
خاک شد در ره تو ديده و آن بخت نبود
که ز ره گرد تو بر سينه ما بنشيند
جور مى کن که سر از کوى وفا نتوان تافت
گر چه بر خسرو صد پاره جفا بنشيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید