شماره ٦٣١: دوش ما بوديم و آن مهر و، شب مهتاب بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دوش ما بوديم و آن مهر و، شب مهتاب بود
روى او کرده ست لطفي، زلف او در تاب بود
داستان عشق کز ابروى او مى خواند دل
سوره يوسف نوشته بر سر محراب بود
بهر سجده پيش پايش هم به خاک پاى او
ديده را بى نم بماندم، گر چه در غرقاب بود
شکر ايزد را که رخ زردى ما پوشيده نيست
سرخى چشمم به پيشش هم ز خون ناب بود
بر لبش بود اعتماد من، مگر جان بخشد او
آنکه روح الله گمان برديم، آن قصاب بود
خسرو آن شبها که با آن آب حيوان زنده داشت
آن همه بيدارى شبها تو گويى خواب بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید