شماره ٦٢٤: هر که چو تو به نيکويى آفت عقل و جان بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هر که چو تو به نيکويى آفت عقل و جان بود
خون هزار بى گنه ريزد و جاى آن بود
ماند زبان و دل بشد از غم تو مرا و خود
عاشق خسته تا بود بيدل و بى زبان بود
تو به کمين آنکه من کشته شوم به کوى تو
من به دعاى آنکه تا عمر تو جاودان بود
تو به عتاب حاضري، چون به منت نظر فتد
من به قصاص راضيم، گر ز توام امان بود
من ز عتاب چشم تو بد نکنم که در جهان
تندى و خشم و بدخويى عادت نيکوان بود
در سر و کار عاشقي، هر که نباخت خان و مان
عاشق دوست نيست او، عاشق خان و مان بود
دولت اگر نمى کند سوى من گدا گذر
تو گذرى کن اين طرف دولت من همان بود
چون تو به باغ بگذرى گل نرسد به بوى تو
ليک رسد به قامتت، سرو اگر روان بود
زلف گذشت بر لبت تيره شدى به روى من
بوسه کسى اگر زند، سوى منت گمان بود
خسرو خسته را چو جان در سر و کار عشق شد
بوسه مضايقه مکن، تاش به جاى جان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید