شماره ٥٧٢: گهيت از آشنايان ياد نايد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گهيت از آشنايان ياد نايد
چنين بيگانه بودن هم نشايد
که داد آن بخت خوش روزى که ما را
ز در همچون تو خورشيدى در آيد
شبم کابستن است از قيد اندوه
نپندازم کزو صبحى برآيد
مخوان در بوستان و باغم، اى دوست
که آنجا هم دلم کم مى گشايد
زبانى مى دهم دل را، وليکن
نهد بر جان ز ديده چند بايد
مرا گفتى که جان مى بايد از تو
من بيچاره را ديگر چه بايد
سر آن ناز بازى کردم، اى باد
که مرگ من ترا بازى نمايد
رهى بنما که نتوان زيست بى تو
وليکن خويش را مى آزمايد
نگيرد جز گرفتاران دل را
غزلهايى که خسرو مى سرايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید