شماره ٥٣٢: برفت آن دل که با صبر آشنا بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
برفت آن دل که با صبر آشنا بود
چه مى گويم، نمى دانم کجا بود؟
همه شب ديده ام خفتن نداده ست
که بوى گلرخ من با صبا بود
ازان بر گل زند فرياد بلبل
که او سالى تمام از گل جدا بود
منال، اى بلبل، از بدعهدى گل
که تا بوده ست خوبي، بى وفا بود
ز ما يادش دهى گه گاه، اى باد
گذشت آن وقت کاورا ياد ما بود
غنيمت دان وصال، اى همنشينش
خوش آن وقتى که آن دولت مرا بود
تو، اى زاهد که اندر کوى اويى
چگونه مى توانى پارسا بود
ز در بيرون مران بيگانه وارم
که اين بيگانه وقتى آشنا بود
غمت بس بود، بد گفتن چه حاجت؟
ترا گر کشتن خسرو رضا بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید