يارم چو به خنده شکر بسته گشايد
واى آنکه به سويش نظر بسته گشايد
مرديم به کويش، گهى آن نرگس پر خواب
بر ما چه شود، گر بصر بسته گشايد
آن کس که کمر بسته به خون همه شهرى ست
در کلبه ما کى کمر بسته گشايد
گر من به چمن ناله کنم، غنچه ازان درد
هرگز نتواند که سربسته گشايد
بندى در خود بر من و حلقه نزنم، زانک
آن بخت ندارم که در بسته گشايد
از خار ببندد گذر چشم و ندانم
جز تو دگرى کاين گذر بسته گشايد
از گريه جگر بست دلم اهل دلى کو؟
کز چهره خسرو جگر بسته گشايد