شماره ٥٠٤: هر سر که به سوداى تو از پاى در آمد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هر سر که به سوداى تو از پاى در آمد
از خاک کف پاى تواش تاج سر آمد
دست از همه خوبان جهان شست به پاکى
چشمم که خيال تواش از ديده در آمد
همچون نفس باد صبا غاليه بر شد
هر دم که به سوداى تو از سينه برآمد
سيلاب سرشک از غم هجران توام دوش
تا دوش بد، امروز به بالاى سر آمد
گفتم که غم عشق تو بيرون رود از دل
دردا که نرفت آن غم و بار دگر آمد
يارب، چه توان کرد که مى خوارى و رندى
پيش همه عيب است و مرا اين هنر آمد
گر عادت بخت من و خوى تو چنين است
مشکل بود از کلبه احزان به در آمد
سنگ است و سبو عشق تو و قلب سليمم
بشکست چو زلف تو که بر يکدگر آمد
خسرو ز دم باد سحر مى طلبد جان
کز بوى تو جان در دم باد سحر آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید