شماره ٤٦٧: چه خوش صبحى دميد امشب مرا از روى يار خود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه خوش صبحى دميد امشب مرا از روى يار خود
گلستان حياتم تازه گشت از نوبهار خود
بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضايع
هر آنچ از ديده باران ريختم بر روزگار خود
مگر هجران قيامت بود کان بگذشت خود بر من
در فردوس ديدم باز از روى نگار خود
شمار غم نمى دانم که پيش دوستان گويم
که من چيزى نمى دانم ز درد بيشمار خود
دل و جان کز پى من رنجها ديدند در هجران
نمودم هر دو را آن روي، کردم شرمسار خود
مرا آسوده بارى ديده، گر چه رنجه شد پايش
که ماليدم همه شب ديده را بر پاى يار خود
چو من بى دولتي، آنگه نظر در چون تو دلدارى
چه بخت است اين و چه اقبال، حيرانم به کار خود
دو بوسم لطف کردى و شدم هم در يکى بيهش
رها کن تا ز سر گيرم که گم کردم شمار خود
من اينک رفتم، آن پا بر سرم رنجه کنى گه گه
که در کوى تو خاکى مى گذارم يادگار خود
به خواب ست اينکه مى گويى به پيش مردمان، خسرو
ترا کو خواب تا ببينى ازينها در کنار خود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید