شماره ٤٦٥: رخى دارى که وصف آن به خاطر در نمى گنجد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
رخى دارى که وصف آن به خاطر در نمى گنجد
شراب لذت ديدار در ساغر نمى گنجد
کسى را در دهان تنگ خود چندين شکر گنجد
که تو مى خندى و اندر جهان شکر نمى گنجد
کجا چيده بود آن مو همه کز لب برون آرى
ز تنگى در دهان تو چو مويى در نمى گنجد
خيالت چون به چشم آمد، برون شد مردم چشمم
که در يک ديده مردم دو مردم در نمى گنجد
مرا سوداى آن خط همچو دفتر ساخت تو بر تو
بگردانم ورق اکنون که در دفتر نمى گنجد
در آ در چشم و بيرون کن خيالات دگر کانجا
نگنجد مو که دو سلطان به يک کشور نمى گنجد
مرا گويى که دل بر يار ديگر نه، نهم، ليکن
همين در دل تو مى گنجي، کس ديگر نمى گنجد
ز هجرت موى شد خسرو، ولى از شادى وصلت
ببين آن موى را بارى که در کشور نمى گنجد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید