شماره ٤٤٧: خوشم کاب دو چشم من همه روى زمين گيرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خوشم کاب دو چشم من همه روى زمين گيرد
مبادا گرد غيرى دامن آن نازنين گيرد
ز تير غمزه اش خود را نگه داري، چو آن کافر
کمان را زه کند، ز ابرو ره مردان دين گيرد
ازان افسانه هاى خوش که دل مى گويد از عشقش
من بدبخت را ترسم که روز واپسين گيرد
چو بر مالى به خونم آستين، جانا، که من بارى
ز خون خويش بيزارم، ترا گر آستين گيرد
نشاندى فتنه را در گوشه چشم، آنگهت گفتم
که عالم کفر و گمراهى ازان گوشه نشين گيرد
چو نيکو نيست چشم مست را اغرا به خون من
مرا خود کشته گير، اما نبايد کو يمين گيرد
چه باشد حال من جايى که همسايه شود بيهش
چو آيى مست و خانه بوى ورد و ياسمين گيرد
چو در تاباک جانم ديد، شب، گفتا مکن مسکين
چه شيرين جان کند، چون پاش اندر انگبين گيرد
ميا در پيش چشم کس سپند روى تو خسرو!
روا دارى که آتش در من اندوهگين گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید