شماره ٤٤٥: دلم را گاه آن آمد که کام از عيش برگيرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دلم را گاه آن آمد که کام از عيش برگيرد
ز دست ساقى دوران چو گردون جام زر گيرد
ملامت مى کند ما را خرد در عشق ورزيدن
دل عاشق کجا قول خود را معتبر گيرد؟
به عيارى کسى آرد شبى معشوق خود در بر
که جان بر کف نهد تا روز ترک خواب و خور گيرد
ز راز خلوت ما شمع چون روشن کند رمزى
بگو پروانه تا خادم زبان شمع برگيرد
اگر لشگر کشد سلطان به ويراني، چه غم باشد؟
گدايى را که صد کشور به يک آه سحر گيرد
گر از دست غمت خسرو شود فاني، ندارد غم
به پايت گر دهد جان را، حيات نو ز سر گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید