شماره ٤١٥: زمستان مى رود، ايام گلها پيش مى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زمستان مى رود، ايام گلها پيش مى آيد
ز باد صبح ما را بوى آن بدکيش مى آيد
صبا مى جنبد و بازم پريشان مى کند از سر
دل بدبخت اگر وقتى به حال خويش مى آيد
رسيد ايام گل وان شوخ خواهد رفت در بستان
ازان روزى که مى ترسيدم اينک پيش مى آيد
سر ديوانگى را مژده ده، اى سنگ بدنامى
که باز آن فتنه بهر عقل دورانديش مى آيد
ازين خرمن نماند کاه و برگي، مگري، اى ديده
که بيش است آتشم هر چند باران بيش مى آيد
چه غم مى داردت،بخرام خوش خوش، جان من، چندان
رها کن تا نمک بر سينه هاى ريش مى آيد
به جان زن تير نه بر ديده تا اين يک دم باقى
کنم نظاره اى تا از کدامين کيش مى آيد
مکن نازى که مى خواهد براى تير بارانت
دران حضرت کجا ياد دل درويش مى آيد؟
نيارد برد نام لب، به دزدى غمزه زن گه گه
که خسرو نه ز بهر نوش، بهر نيش مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید