شماره ٤٠٨: به غير جام دمادم مجوى همدم هيچ

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به غير جام دمادم مجوى همدم هيچ
به جز صراحى و مطرب مخواه تو هم هيچ
بيار و باده نوشين روان بنوش که هست
به جنب جام مى لعل ملکت جم هيچ
مجوى هيچ که دنيا طفيل همت اوست
که پيش همت او هست ملک عالم هيچ
غم است حاصلم از عمر و من بدين شادم
که گر چه هست غمم، نيست از غمم غم هيچ
غمم به خاک فرو زد و نيست غمخوارم
دمم به کام فرو رفت و نيست همدم هيچ
دلم ز عشق تو شد ذره اى و آن هم خون
تنم ز مهر تو شد سايه اى و آن هم هيچ
تنم چو موى پر از تاب و پيچ و در وى خم
ولى ميان تو يک مو و اندر آن خم هيچ
از آن دواى دل خسته در جهان تنگ است
که نيستش به جز از پسته تو مرهم هيچ
دم از جهان چه زني، همدمى طلب، خسرو
به حکم آنکه جهان يکدم است و آن هم هيچ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید