شماره ٣٧٩: خم تهى گشت و هنوزم جان ز مى سيراب نيست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خم تهى گشت و هنوزم جان ز مى سيراب نيست
خون تو هست آخر، اى دل، گر شراب ناب نيست
ناله زنجير مجنون ارغنون عاشقانست
ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نيست
عشق خصم من بس ست، اى چرخ، تو زحمت مکش
هر کجا جلاد باشد حاجت قصاب نيست
پادشا گو خون بريز و شحنه گو گردن بزن
بهر جانى ترک جانان مذهب احباب نيست
هان و هان، اى عاقل، از غم خوارى ما در گذر
کاندرين ره بهتر از ديوانگى اسباب نيست
گر جمال دوست نبود، با خيالش هم خوشم
خانه درويش را شمعى به از مهتاب نيست
کافرا، مردم شکارا، يک زمان آهسته تر
کاهوى بيچاره را با تير ترکان تاب نيست
دل کز آن من نشد چندين چه گردد گرد تو
آخر اندر ترکشت يک ناوک پرتاب نيست
گفتى اندر خواب گه گه روى خود بنمايمت
اين سخن بيگانه را گو، کآشنا را خواب نيست
تشنه خواهى مردن، اى دل، زان زنخدان باز گرد
کان چه او گر بکاوى خون برآيد آب نيست
خسروا، زنار بند اول پس آن گه سجده کن
پيش آن ابرو که بتخانه ست آن، محراب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید