سرو را با قد تو هستى نيست
ميلش الا به سوى پستى نيست
در دهان و ميانت مى بينم
نيستى هست، ليک هستى نيست
گاه گاهم به قبله بودى روى
تا تو در پيش من نشستي، نيست
زهد با عشق در نياميزد
بت پرستى خداپرستى نيست
برگ صبرى که پيش از اينم بود
سرو من تا تو برشکستي، نيست
تا ترا دست جور بر سر ماست
کار ما جز که زيردستى نيست
مستى گفتى ز عشق خسرو را
عشق ديوانگى ست، مستى نيست