شماره ٢١٨: رفتى از پيش من و نقش تو از پيش نرفت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
رفتى از پيش من و نقش تو از پيش نرفت
کيست کو ديد به رخسار تو وز خويش نرفت
تا ترا ديدم، کم رفت خيالت ز دلم
کم چه باشد که خود خاطر من خويش نرفت
هيچ گاهى به سوى بند نيايي، آرى
هيچ کارى به مراد دل درويش نرفت
شب کنى وعده و فردات ز خاطر برود
از تو اين ناز و فراموشى و فرويش نرفت
بى سبب نيست گذرهاى خيالت بر من
بى سبب گرگ مکابر به سوى ميش نرفت
تير مژگان ترا جستن دلها کيش است
عالمى کشته شد و تير تو از کيش نرفت
من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقيب
که بدين روز کسى پيش بدانديش نرفت
دل به مرهم چه گذاريم که بر ياد لبت
هيچ وقتى دل ما را نمک از ريش نرفت
خسروا، تن زن و بنشين پس کار خود، از آنک
جگرت خون شد و کار دلت از پيش نرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید